سردار علی اکبر پورجمشیدیان، فرمانده سپاه عاشورا، برادر 2شهید به نام های مهدی و جلال پورجمشیدیان است که در دوران دفاع مقدس به درجه شهادت نائل آمدند. وی بعداز انقلاب در سال1358 به عضویت سپاه پاسداران درآمد. پورجمشیدیان در لشکر 27 حضرت رسول(ص) آغاز به خدمت کرد تا اینکه در سال 1361 به لشکر 31 عاشورا آمد و در کنار شهید مهدی باکری به دفاع از اسلام و انقلاب پرداخت.
وی بعداز پایان جنگ به عنوان مسئول نظارت نمایندگی نیروی زمینی سپاه، مسئول حقوقی بازرسی نیروی زمینی سپاه و مدتی در بنیاد تعاون سپاه خدمت کرد. از سال1380 تا 1386 معاون هماهنگ کننده لشکر 31عاشورا، از سال 1386 تا 1378 جانشین لشکر 31 عاشورا و از سال 1387 فرمانده سپاه عاشورا شد. خاطرات وی از مهدی باکری خواندنی است.
سابقه آشنایی ما با شهید بزرگوار آقامهدی باکری برمی گردد تقریبا به اواخر عملیات بیت المقدس. عملیات بیت المقدس که تمام شد ما از لشکر مقدس 27 حضرت رسول(ص) که آنجا بودیم با جمعی از رزمنده های آذربایجان از آنجا تسویه حساب کردیم. به ما گفتند که باید بروید تیپ عاشورا و از آنجا به تبریز. ظاهرا آقامهدی تازه فرمانده لشکر عاشورا شده بود. من اولین بار آقامهدی را آنجا دیدم که برای رزمندگان تیپ عاشورا صحبت می کردند. بعد از آن خدمت ایشان نرسیده بودم تا بعداز عملیات والفجر که بنا شد ما بیاییم در لشکر خدمت ایشان باشیم.
ظاهرا دنبال یک کسی برای کارهای فرهنگی بودند و ایشان با پیشنهاد یکی از برادران به رغم اینکه از من شناختی نداشتند به بنده اطمینان کرده، من را پذیرفتند. به عنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات لشکر عاشورا از سال 62 تا بعداز شهادت آقامهدی در خدمت ایشان بودیم و به عنوان یک سرباز کوچک پادویی می کردیم. شهید باکری شخصیتی بود دارای ویژگی های مختلف و بعضا متضاد؛ یعنی کمتر کسی پیدا می شد که این خصوصیات در او باشد؛ ویژگی های متفاوت و مختلفی که در ظاهر کمتر آدمی می تواند اینها را جمع داشته باشد، به قول علما جمع اضداد. ایشان ضمن اینکه یک فرد شجاع، یک انسان عالم به معنای واقعی به مسائل نظامی و دارای تدبیر و اقتدار بود در کنار آن یک انسان بسیار رئوف، مهربان و دلسوزی برای مجموعه نیروهای تحت امر خودش بود. بقیه در ادامه مطلب
ساده زیستی و به قول اصطلاح خودمان خاکی بودن آقامهدی چشمگیر بود. یک انسان فوق العاده ساده اگر کسی از قبل ایشان را نمی شناخت باور نمی کرد این فردی که با او مواجه شده فرمانده لشکر اسلام است و از همه جهت هم ساده بود؛ هم آرایش او، هم پوشش لباسش، هم زندگی اش و هم در واقع خوردوخوراکش؛ یک زندگی کاملا ساده. من به جرأت می تونم بگم آقامهدی در طول دورانی که در لشکر مقدس عاشورا فرمانده بودن تا زمان شهادتشون بعید می دونم از نظر لباس و خورد و خوراک و پوشش و اینها بیشتر از یک نیروی بسیار عادی شون استفاده کرده باشند؛ یعنی به حداقل اکتفا می کرد.
یک شب آیت الله یکتایی، امام جمعه خلخال تشریف آوردند. بعداز عملیات خیبر، یه وقت دیدم آقامهدی منو صدا کردن، رفتم بالا دیدم نقشه رو گذاشتن دارن عملیات خیبر و جزئیاتش را برای آیت الله یکتایی تشریح می کنن که چطور شد و از کجا رفتن، چه جوری رفتن و بچه ها داشتن جزئیات را…. من احساس کردم ابهاماتی در ذهن آیت الله یکتایی به وجود آمده نسبت به مثلا تعداد شهدا، زخمی ها و اینها. یک ابهامی راجع به عملیات به وجود آمد و مقید بودند، جزئیات را هم توضیح دهند که چه طور شد این کار با عظمتی که انجام دادیم چه بود و اگر مثلا در بعضی جاها تعداد شهدا یا زخمی ها بیشتر شده دلایل آن را توضیح می داد. بعد من احساس کردم خود آقامهدی راضی نبود از این همه توضیحی که داده بود.
به من گفتش که فردا صبح با اکیپی آیت الله یکتایی را برمی دارید و می برید جزایر مجنون آنجا قشنگ نشان دهید. ما فردای آن روز به دستور آقامهدی همراه آیت الله یکتایی و بعضی دیگر از آقایان علما یا فرماندهانی که آمده بودند رفتیم آنجا و جزئیات عملیات را توضیح دادیم. مقید بود یعنی نمی خواست کوچک ترین ابهامی در ذهن آقایون علما بماند. به هر حال این علاقه و محبت ایشان نسبت به علما ریشه تاریخی در ذهن علما داشت. من بعدا که اسناد و مدارک ساواک هنگام بازداشت ایشان را قبل از انقلاب نگاه می کردم ارتباط ایشون با آقایون علما در آن ذکر شده بود. ارتباط خانوادگی ایشان با روحانیت معظم به ویژه شخص مقام معظم رهبری حضرت آقا بوده که آنجا به چند نکته توی پرونده ساواک اشاره شده بود.
از تبریز یا ارومیه به مشهد می رفت خدمت حضرت آقا گزارش می دادند و کسب تکلیف می کردند نسبت به مبارزه ای که در پیش گرفته بودند؛ یه ارتباطی به این شکل. حضرت آقا هم خودشون توی صحبت هاشون اشاره می کنن: من در مشهد بودم، بعضی وقت ها در ییلاق در جاهای مختلفی که بودم آقای مهدی باکری به همراه بعضی دوستانشون می اومدند اونجا. من از نزدیک اونها رو می شناختم. در جریان مسائل مبارزاتی اونها بودم؛ یه چنین ارتباطی. یا بعضی دیگه از علما که تو پرونده ساواک آقا مهدی اگر مراجعه بکنید کامل اونجا مشخص شده که ارتباط و علاقه عمیق و ریشه ای نسبت به روحانیت داشتند و نسبت به مرجعیت شیعه و باز اگر من بخوام الان خدمت شما مهم ترین ویژگی های آقا مهدی باشد، ولایتمداری آقا مهدی بود.
فوق العاده آقا مهدی ولایتمدار بودند، نسبت به حضرت امام، ولی فقیه زمان خودشون. با تمام وجودشون در خدمت ولی فقیه بودند. آنچه دستور و فرمایش از امام بودش مقید بودند که صحبت ها و سخنرانی های امام را کاملا و تماما گوش کنند؛ هم یادداشت کنن، هم نکات برجسته اش رو تو جلسات شورا می آوردند و برای اعضای شورا می خواندند، تذکر می دادن اونجا و باز می کردن منظور حضرت امام رو از این فرمایششون. فوق العاده ایشون آدم ولایتمدار و علاقه مند به ولی فقیه بودند.
برایشان نظر امام مهم بود. نظر خودش یا دیگری مهم نبود. مقید بود که فرمایشات و نظرات امام را به دست بیاورد. حتی یکجا از همسر ایشان شنیدم که به همسرشان سفارش کرده بودند که چون من در جبهه هستم و گاهی سرم شلوغ است نمی توانم فرمایشات امام را کامل گوش کنم یا بعضی وقت ها فراموش می شود، شما اینها را ضبط کن و جاهای مهم اش را یادداشت بردار و آقا مهدی که گهگاهی به منزل سرمی زدند از همسرشان این فرمایشات امام بزرگوار را می گرفتند و در واقع زندگی شان را تنظیم می کردند با ولایت.
با مسیری که ولایت مشخص می کند با نظرات حضرت امام سلسله مراتب ولایت را رعایت می کرد؛ یعنی خودشان را همراه در طول ولایت می دیدند، فرمایش بزرگان دیگر، فرمایش فرماندهان رده بالاتر سپاه را هم اینطور ایشان به آن مقید بودند کهگاهی من می دیدم دستوری که از قرارگاه می آمد یک دستوری که از فرماندهی سپاه می آید اصلا ندیدم ایشان حتی اگر نظر هم نداشت گهگاهی آدم متوجه می شد که شاید این مطلبی که آمده نظر آقا مهدی چیز دیگری باشد اما چون خودشان را در طول ولایت می دیدند و در عرض نمی دیدند با آن سلسله مراتب ولایتی که احساس می کردند همواره خودشان تبعیت می کردند رعایت می کردند دستورات را.
این از مهم ترین ویژگی های زندگی شهید آقامهدی باکری هست که شاید بعضی وقت ها غفلتاً فراموش شود و کمتر به آن برادرها نگاه کنند. همین طور برادرشان حمیدآقا هم این طور بودند. من احساس می کردم که حمیدآقا جا پای برادرشان می گذاشتند یعنی مسیر زندگی شان را این طور تنظیم کرده بودند که هر جایی که برادر بزرگ تر خودشان- فرمانده خودشان- هر مسیری را که ایشان مشخص می کنند پشت سر آن حرکت بکنند و این طور حمیدآقا مقید بودند و هر دوی این بزرگواران در وصیتنامه خودشان سفارش کرده اند؛ یعنی از جمله سفارش های اکید آقامهدی در وصیتنامه خود به ولایت و ولی فقیه هست، سفارش امام هست، همین طور شهید آقا حمید باکری.
از جمله چیزهای عجیبی که من در زندگی آقامهدی خاطرم هست- البته باید هم این طور می شد- ایشان در یک خانواده عاشق به اهل بیت رشد کرده بود. علاقه آقامهدی به اهل بیت بود از هر فرصتی استفاده می کردند که ذکری از اهل بیت شود؛ حالا یا در جلسات یا اینکه یادم است در عملیات والفجر4 گردان ها آماده حرکت بودند، همه کار گردان انجام شده بود و گردان باید حرکت می کرد. یک وقت دیدم آقامهدی مثل اینکه یک چیزی گم کرده باشد دنبال من می گردد. خیلی تند به من گفت فلانی این بچه ها دارن میرن برای عملیات، می خواهند بروند در راه اسلام بجنگند، می خواهند بروند جان خود را فدای اسلام بکنند، تو چطور نمی توانی یک مداح بیاوری اینها چند دقیقه ذکر امام حسین بگویند.
من همین طور ماندم که الان در این شرایط شلوغ بالاخره اوضاع و احوالی که هرکس به فکر کار خودش بود، ایشان مقید بود قبل از حرکت ذکری از امام حسین شود و گردان ها حرکت کنند و اسامی گردان های ما اسامی یاران اباعبدالله است. گردان علی اکبر، گردان ابوالفضل، گردان علی اصغر، گردان قاسم، گردان حبیب بن مظاهر و گردان ها را هم این طور اسم گذاری کرده بود. من گذشتم. دیدم آقای حاج صادق کمالی آنجاست، گفتم: آقامهدی گفتند که حتما این بچه ها قبل از اینکه حرکت کنند ذکری از ابی عبدالله باید شود. این طور مقید بود به ذکر ابی عبدالله و اینکه بچه هایی که می خواهند بروند اگر با ذکر ابی عبدالله و با یاد امام حسین(ع) حرکت کنند اینها ان شاءالله نتیجه بهتری را می گیرند؛ همین طور هم بود.
بالاخره گردان ها و رزمنده های ما سابقه ندارد ما در هیچ کدام از عملیات هایی که لشکر مقدس عاشورا تحت فرماندهی باکری شرکت کرده و بعد از آن بالاخره بعد از آن هم روح آقا مهدی حاکم بود بر فرماندهی لشکر و مجموع اداره امور لشکر سابقه ندارد که در عملیاتی رزمنده های لشکر عاشورا شرکت کرده باشند و آن عملیات خط شکسته نشده باشد. حتی اگر عملیات موفق هم نشده، خطی را که بچه های لشکر عاشورا و گردان های لشکر عاشورا رفته اند خط را شکسته اند. شاید بعدا مشکل پیدا شده و مثلا برگشته اند ولی خط را شکسته اند و هیچ خطی توانایی استقامت و مقابله با رزم بچه های لشکر عاشورا را نداشت و این به خاطر انگیزه ای بود که آقا مهدی در اینها ایجاد می کرد.
ایشان به قرآن اعتقاد داشت. مقید بود به تلاوت قرآن؛ تلاوت قرآن و ذکر اهل بیت را سفارش کتبی کرده بود و برای همه ما نوشته بود و همه اینها را من اینجا دارم. نوشته بود و سفارش کرده بود که هر روز باید گردان ها توی واحدشان حتی شده نیم ساعتی را جلسه قرآن داشته باشند، قرآن بخوانند، مقید به قرآن باشند و ذکر اهل بیت داشته باشند، نماز جماعت داشته باشند. همه را سفارش کرده بود.
من یادم هست جلسه ای امکان نداشت تشکیل شود که آنجا قرآن نخوانیم. آنجا معمولا به من دستور می دادند و من قرآن می خواندم؛ حتی جلساتی که در آستانه عملیات یا یک کار فوری بود حتما می گفتند چند آیه قرآن بخوانید و به من دستور داده بود که آیات جهاد قرآن را پیدا کن و آنها را بخوان؛ آیاتی که برای استقامت فرماندهان و رزمنده ها لازم است. اینها را پیدا کن و اینها را بخوان. من آیات جهاد را پیدا می کردم با کمک دوستان و هر جلسه ای که می شد آیات جهاد را می خواندم و بعضی وقت ها یادم هست که ترجمه آیات را برای فرماندهان و مسئولان واحدهایی که بودند می خواندم. زمانی یادم هست در آستانه عملیات والفجر 4بود، من احساس کردم که عجله داریم و کم قرآن خواندم و مثلا به جای 5دقیقه، یک دقیقه قرآن خواندم. وقتی قرآن را ختم کردم، ایشان ناراحت شد که چرا کم قرآن خواندی و دوباره قرآن بخوان برای بچه ها.
در آستانه شروع جنگ تمام عیار در آن عجله ای که در کار بود به من گفت یک بار دیگر قرآن بخوان، قرآن می تواند آرامش به دل فرماندهان و رزمنده ها بدهد، قرآن روحیه اینها را تقویت می کند و این طور به قرآن و اعتقاد دعا داشت.
من خودم از آقامحسن (محسن رضایی) شنیدم که گفت که من هر جا در تاکتیک مشکل پیدا می کردم، شهید باکری را صدا می زدم و هر جا در مسائل اطلاعاتی مشکل پیدا می کردم شهید زین الدین را صدا می کردم. فوق العاده مقید بود به نظرات تاکتیکی آقامهدی و اینها همه جای خودش؛ یعنی توان تاکتیکی آقا مهدی قدرت مدیریت نظامی آقا مهدی و شجاعتش. ولی آن چیزی که بیشتر آقا مهدی را ماندگار کرده از نظر من، آن روحیات معنوی آقا مهدی بود، آن عواطف ایشان بود، آن اقدامات فرهنگی و اعتقادی بود که ایشان را ماندگار کرد. از نظر نظامی شما اگر بگردید فرماندهان بزرگی توی تاریخ هستند که قوی تر از آقا مهدی و بعضی از شهدای ما بودند اما آنها ماندگار نشدند چون فقط قدرت نظامی داشتند، دیگه دلشان رئوف نبود و قدرت معنوی و فرهنگی نداشتند.
آن چیزی که آقا مهدی را ماندگار کرد عشق اش به اهل بیت بود، عشق اش به مردم بود، مردم داری آقا مهدی بود، ساده زیستی آقا مهدی بود، معنویت آقا مهدی بود؛ اینها آقا مهدی را ماندگار کرده. آن چیزی که آقا مهدی را ماندگار کرد این روحیه آقا مهدی بود که فرقی بین یک بسیجی ساده با برادر خودش که جانشین او در لشکر بود قائل نبود. حتی در انتقال پیکر مطهر آنها می گفت اگر می توانید پیکر مطهر بقیه شهدا را بیاورید پیکر برادر مرا هم بیاورید؛ این آقا مهدی را ماندگار کرد.
شهید باکری را اینجور روحیات معنوی، ماندگارش کرد؛ مردم داری اش، دلسوزی نسبت به بسیجی ها، دلسوزی اش نسبت به بیت المال؛ این چیزها او را ماندگار کرد. هرچند که از نظر نظامی و قدرت تاکتیکی و تکنیکی آقا مهدی قوی بود اما آنها در مراحل بعدی هست چون از آن جهت خیلی آدم ها هستند که قوی اند اما اسمی از آنها توی تاریخ نمانده است.
ارتباط آقا مهدی با مقام معظم رهبری تا جایی که من در جریانم، ظاهرا آقامهدی هر وقت فرصتی پیدا می کردند و به تهران تشریف می بردند حتما خدمت حضرت آقا مشرف می شدند که آن موقع رئیس جمهور بودند، یا قبل از آنکه آقا در جاهای دیگر خدمت انقلاب بودند آقا مهدی هم سر می زدند. این ارتباط را من وقتی متوجه شدم که بعد از عملیات خیبر رفتم خدمت آقا مهدی. نشسته بود گوشه ای، یک فضای معنوی ای بود که چند لحظه رفتم خدمتشان، یک مقدار صحبت کردیم در رابطه با مسائل فرهنگی و شهدا و برنامه هایی که بود. به من گفتند که کاری بکنیم که یک مقدار تزریق روحیه بشود در جمع رزمنده ها خصوصا فرماندهان، چون بالاخره مشکلات زیادی را پیدا کرده بودیم.
من به ایشان پیشنهاد دادم که اگر اجازه دهید و امکان داشته باشد یک مقدار عکس امام تهیه شده بود از این عکس ها ببریم مقام معظم رهبری امضا کنند، به امضا حضرت آقا بیاوریم با یک هدیه به رزمنده ها و فرمانده هان بدهیم. ایشان خوشحال شد و به من گفت: پیشنهاد خوبی است بیا برو حتما این کار را بکن. گفتم: خیلی کار سختی است، گفت: نه، توی دفتر یادداشت نوشت که هنوز من آن یادداشت را دارم. نوشت: برادر مقدم- سیدعلی مقدم که آن موقع ظاهرا مسئول دفتر آقا بود- فلانی می آید چند کار هست به آقا بفرمایید اینها را انجام بدهند. امضا کرد. من آنها را برداشتم. چند تا کار ایجاد کردند مثلا حدود 40-30 تا عکس امام که باید امضا می شد. متنی را پیشنهاد داده بودیم که آقا محبت کنند بنویسند.
منبع:شیعه ها